گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اردبیل در گذرگاه تاریخ
جلد دوم
چند تذکار دیگر از طرف مؤلف:





ما هم هیچیک از دو نقدنویس محترم را نمی‌شناسیم: نه آقای به‌آذین را دیده‌ایم و نه افتخار آشنائی با آقای موسوی گرمارودی داریم ولی نوشته هردو را اندکی تند و کوبنده یافته‌ایم با این تفاوت که نوشته‌های اولی هم تأسفا از دقت لازم برای نقد بهره کمتری دارد. اگر برای نوشتن مطلبی یک مقدار دقت لازم باشد برای نقد آن دهها برابر آن دقت لازم است و آن نوشته‌ها مع الاسف در عکس اینجهت بنظر میرسد و علاوه بر نکاتی که آقای موسوی گرمارودی ذکر کرده‌اند نسبتهای ناروائی در نقد ایشان درباره تاریخ و کتاب و مؤلف آن بچشم میخورد که ما با آنکه در زیرنویس صفحات برخی از آنها را یادآور شده‌ایم برای رفع شبهه بچند مورد دیگر نیز در اینجا اشاره مینمائیم:
1- در جلد اول کتاب، قتل حاج بابا خان در شعبان 1340 (فروردین 1301 خورشیدی) یعنی سیزده سال بعد از استقرار مشروطیت ایران عنوان شده و سبب آن نیز مخالفت و عداوت امیر السلطنه حاکم اردبیل با وی ذکر گردیده است. همچنین کشته شدن امین العلماء در رمضان سال 1345 قمری، یعنی تقریبا هیجده سال بعد از رفتن محمد علیشاه، از ایران، و علت آن انتساب وی به بابیگری قلمداد شده است.
آقای به‌آذین در جمله دوم نقدش بناروا چنین استنتاج کرده است «... در موقعی که در بیشتر شهرهای آذربایجان جنبش آزادیخواهی پدیدار میگشت در شهر اردبیل بهواداری از مشروطه و آزاداندیشی مردانی چون ملا امامویردی و آخوندوف و حاج بابا و امین العلماء بقتل رسیدند»! ...
2- آقای به‌آذین در استنتاج خود از کتاب بقاطعیت مینویسد که آقا میرزا علی اکبر «حکم بقتل امین العلماء میدهد». اگر این نوشته نتیجه تحقیق و نظر خود ایشان باشد امری است علیحده. ولی چون آنرا، در موردی که استنتاجات خود را از کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» ذکر کرده‌اند، عنوان نموده‌اند لذا باید یادآور شد که ما در کتاب چنین مطلبی ننوشته‌ایم بلکه گفته‌ایم که قاتل امین العلماء در استنطاق گفت «من مقلد آقا میرزا علی اکبر هستم و چون رأی او چنین بود بدین کار مبادرت کردم ولی آقا میرزا علی اکبر موضوع را تکذیب کرد».
3- ما در صفحه 364 کتاب نوشته‌ایم که «بحکم وظیفه اخلاقی بروان مرحوم
ص: 320
امیر السلطنه حاکم اردبیل که حاج بابا خان با نیرنگ او بقتل رسید با «خادارسکی» افسر روسی و وکیل الرعایا و جمعی از اطرافیان.
ص: 321
عباس محسنی درود میفرستیم و استفاده از یادداشتهای او را بویژه از لحاظ ترتیب تاریخی و قسمتی از مطالب گفتار پنجم یادآور میشویم» ولی آقای به‌آذین از خود آورده است که مؤلف «... ترتیب تاریخی و تنظیم آنرا از کتاب مشروطیت کسروی اقتباس نموده است» غافل از آنکه در کتاب مشروطیت کسروی و حتی تاریخ هیجده ساله آذربایجان او جز دو سه فصل مجمل و نارسا بوقایع اردبیل اشاره نشده است و اردبیلیان از این حیث از آن مورخ همواره گله‌مندند. زیرا در زمانیکه او دست بتألیف آن کتابها زد طرفداران وی در اردبیل هرچه یادداشت و نوشته و عکس و مدرکی راجع بوقایع آن شهر بود جمع‌آوری کرده برای او بردند لیکن او از آنهمه مدارک جز صفحات معدودی راجع باردبیل در کتابهای خود مطلبی نیاورده و چون با قتل وی استرداد مدارک یاد شده بصاحبانش نیز میسر نگشته است از اینرو تأسفا تاریخ اردبیل مدارک و اسناد لازم را هم از دست داده است.
4- آقای به‌آذین نوشته است که «فصول کتاب برحسب سلسله‌هائی که در ایران بحکومت رسیده‌اند تنظیم نشده بلکه مؤلف مطالب جمع‌آوری شده را بسلیقه شخصی خود، در پنج فصل تدوین نموده ...». این نوشته نیز دور از دقت لازم صورت گرفته و یک نظر اجمالی بفهرست مندرجات در اول کتاب نشان میدهد که مطالب بدین شکل عنوان شده است: «اردبیل قبل از اسلام، از حمله عرب تا سالاریان، از سالاریان تا صفویان، شیخ صفی و خاندانش، از نادر تا مشروطیت ایران، اردبیل در آستانه مشروطیت، در آغاز مشروطیت، اردبیل در ایام استبداد صغیر و الخ ...» حتی مطالب گفتار چهارم کتاب نیز که مربوط بنظریات جهانگردان درباره اردبیل است در سه فصل زمانی «قبل از صفویه، در عهد صفویه و بعد از صفویه» از هم تفکیک شده است.
5- ما درباره تاریخ بنای اردبیل سیزده صفحه (از صفحه 11 تا 24) مطلب
ص: 322
نوشته‌ایم و با استدلال منطقی آورده‌ایم که «... از آنجا که دانشمندان زردشت‌شناس زمان ظهور او را حداقل سی قرن قبل از این تاریخ میدانند میتوان گفت که این شهر بیش از سه هزار سال سابقه دارد» ولی آقای به‌آذین یک جمله شرطی را که ما چنین نوشته‌ایم «اگر قول فردوسی و صاحب معجم البلدان و دیگران را بپذیریم و بنای اردبیل را در عهد فیروز ساسانی بدانیم اردبیل در تاریخ تنظیم این مجموعه شهر 1470 ساله‌ای خواهد بود» منجزا بمؤلف نسبت داده نوشته است «مؤلف تاریخ بنای این شهر را در عهد فیروز ساسانی ذکر میکند و نتیجه میگیرد که در حال حاضر 1470 ساله میباشد».
6- دو نفر از مورخان قدیم، اصطخری و مقدسی نوشته‌اند که بازار اردبیل در زمان آنها بشکل صلیب بوده و چهار دروازه داشته است. ما در صفحه 55 هنگامیکه بمسجد جامع قدیم اردبیل اشاره کرده‌ایم نوشته‌ایم که اصطخری بازار را بدان شکل و مسجد را در وسط بازار ذکر کرده است و در جای دیگر یعنی صفحه 111 هنگامی که قول مورخان قدیم را نسبت باردبیل آورده‌ایم درباره مقدسی گفته‌ایم که او هم مثل اصطخری بازار را بشکل صلیب و مسجد را در وسط آن دانسته است.
در اشاره بوضع اجمالی جغرافیائی اردبیل نیز، در آنجا که مربوط ببارندگی در آن شهر است، یعنی صفحه هشت، گفته صاحب عجائب البلدان را نقل کرده نوشته‌ایم که او گوید در بیرون اردبیل سنگی بوزن دویست من بود هروقت باران کم میشد آنرا بداخل شهر میآوردند و باران میبارید و چون آنرا بدر میبردند باران قطع میشد. باین مطلب در جائی که گفته‌های مورخان قدیم را در مورد اردبیل عنوان کرده‌ایم یعنی صفحه 110، بار دیگر بمناسبت مقال اشاره کرده و قول مؤلف حبیب السیر را ذکر نموده‌ایم.
این اشارت بنظر آقای به‌آذین تکرار نامناسب تشخیص داده شده است حال آنکه مورد اشاره و ذکر آنها باهم فرق دارد و جائی که از وضع جغرافیائی و بارندگی صحبت میشود یا راجع بموضوع خاصی، مثلا مسجد جامع، مطلبی بعنوان شاهد مثال
ص: 323
بیان میگردد با موردی که مربوط بنقل گفته‌های دیگران است فرق مینماید و احتراز از تکرار خود نقصی در مطلب ایجاد میکند.
7- در نوشته‌های این نقدنویس میخوانیم که انشای این کتاب یکدست نیست و «بعضی از مباحث با چنان نثر مشکلی نوشته شده که قابل فهم نیست» چون مرد ادیبی بنام آقای محمد روائی از همین لحاظ ادبی نقدی بر آن کتاب نوشته است مقاله ایشانرا در جواب آقای به‌آذین عینا از روزنامه قبس اردبیل نقل مینمائیم:

نقد دیگری بر کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ:

«وقتی ذوق و دانش، در وجود شخصی صادق و ادیبی بهم آمیخت اثری میآفریند و زین و پایدار. و لاجرم تحسین‌ها را از هرسوی برمیانگیزد.
بابا صفری مؤلف دانشمند کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» با تألیف اثر گرانقدر خود، که شجره‌نامه و شناسنامه‌ی ما و شهر تاریخی ما است، سند افتخار شهر تاریخی ما را- که جای آن سالیان دراز بطور هراس‌آوری خالی مینمود- در اختیار همشهریان اردبیلی خود و علاقمندان تاریخ گذارده است.
با مطالعه این کتاب ارزنده و دقیق، ما لحظه بلحظه و قدم بقدم در شادیها و غمهای پدران خود شرکت میجوئیم و در تاریخ بس طولانی و پرنشیب و فراز زادگاه خویش بگشت و گذار میپردازیم ...
گرچه- پیش از این- بطور پراکنده از تنی چند کوششهائی در تدوین تاریخ اردبیل صورت گرفته لیکن بجرائت باید گفت که این کوششهای لرزان سیاه مشقهائی بیش نبوده است و در برابر اثر کوه‌آسا و استوار صفری ارزش بحث و ذکر بهیچوجه ندارد. چرا که نه نویسندگان آنها از دانش و ذوقی همسنگ ذوق و اطلاع صفری برخوردار بوده‌اند و نه صلاحیت و صداقت این مهم را چونان صفری داشته‌اند.
صفری درباره‌ی تاریخ و رویدادهای تاریخی اردبیل- چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام بخصوص در دوران مشروطیت- تا آنجا که مدارک و مآخذ موجود اجازه میداده و در امکان یک فرد کوشا و با ایمان بوده، غور و تلاش پر ثمری کرده و
ص: 324
دائرة المعارفی تحویل جامعه‌ی ما داده، که داشتن یکجلد از آن بر هر اردبیلی فرض است.
*** مؤلف مینویسد: «ما در تألیف این کتاب سه سال زحمت کشیدیم، کتابها، مقالات و نوشته‌های زیادی خواندیم و در جستجوی معدودی از سالخوردگان اردبیل، که ممکن بود از وقایع گذشته اطلاعاتی داشته باشند، وقت زیادی صرف کردیم، با همه اینها خود اذعان داریم که آنچه گرد آورده‌ایم از دریای ژرف تاریخ بس طولانی این خطه باستانی قطره‌ای بیش نیست. چه توانستیم کرد؟ بیش از این بمنابع و مآخذ دیگری دسترسی نیافتیم و انصراف از چاپ و نشر این کتاب را نیز بعذر نقص احتمالی گناه نابخشودنی دانستیم.».
باید اضافه کرد: از روی تواضع- مؤلف- چنین اظهار نظری کرده، چه این کار عظیم و شگرف کار سه یا چهار سال نیست. این کاری است که حتما یک عمر ذهن پویای صفری را بخود مشغول میداشته و سالهای دراز پایه‌های آنرا در ذهن استوار میکرده و خطوط عمده‌ی آنرا بتمامی طرح میریخته. منتها در طول سه سال طرحها از ذهن بروی کاغذ آمده و شکل پذیرفته است.
هرگز امکان ندارد، چنین اثری که از هرسطر آن دقت، صداقت، پختگی و استواری اندیشه و استحکام بیان و روانی می‌تراود خلق الساعه باشد ...
کتاب پانصد صفحه‌ای آقای صفری را من در یک شبانه‌روز بگوارائی یک رمان بسیار شیرین از یک نویسنده مقتدر خواندم و ابدا خستگی احساس نکردم. گرمی و کشش بیان مؤلف نشان‌دهنده‌ی این حقیقت است که ایشان تا چه مایه بالقوه و بالفعل نویسنده‌اند و بفنون و رموز نویسندگی سلطه دارند.
در نوشتن کتاب تاریخی، در وهله‌ی اول باید بارزش ادبی آن توجه کرد چرا که میدانیم یک کتاب تاریخی- هرچه هم بیغرضانه و مستند بمدارک و مآخذ معتبر باشد- اگر بضعف تألیف دوچار آید چندان بقا و دوامی نخواهد داشت و لاجرم در گوشه کتابخانه‌های عمومی گرد نسیان خواهد خورد.
ص: 325
مؤلف تاریخ باید بوقایع و حوادث روزگاران گذشته از نو گوشت و خون ببخشد و جان تازه در آن بدمد و آن اندازه قدرت تجسم داشته باشد که خواننده با مطالعه کتاب او، خود را شاهد عینی وقایع حسّ کند. مثال بارز و ممتاز را باید از «تاریخ بیهقی» نام برد.
در این اثر نفیس، ارزش ادبی با صحت مطالب و تکنیک تاریخ‌نویسی، دوش بدوش گام برمیدارد و هیچیک از این دو مهم، عرصه را بر دیگری تنگ نکرده است. بطوریکه صرفنظر از مطالب تاریخی- که بیهقی از منابع ثقه و دست اول آنها را تحصیل کرده و بیادگار گذاشته است و ارزشی در خور دارد- امروزه هریک از فصلهای تاریخی بیهقی را بعنوان نوولی گیرا و بکمال از نظر هنری و تکنیک مورد بررسی و مداقه قرار میدهند. بدینمعنی که بیهقی با مهارت خاص بوقایع چنان لباس دلکشی پوشانیده و بنحوی آنرا پرورانیده که با افسانه پهلو میزند و خواننده اثر بیهقی را بنام تاریخ و وقایع بیجان و مرده نمیخواند بلکه با اثر بیهقی زندگی میکند. ضربان قلب «حسنک وزیر» را بر چوبه‌ی‌دار میشنود که «احمق مردا که دل در این جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند». و در خلوت «ابن سماک» با او بگفتگو می‌نشیند و مناعت و شهامت از او فرا میگیرد.
بعد از نکته‌ای که بدان اشارت رفت نوبت حقیقت‌گوئی و بی‌غرضی مؤلف تاریخ است. بیهقی میگوید «تا بر جایم سخن حق، ناچار، بگویم و بتملق و زرق مشغول نشوم.». و بدان‌سان که میدانیم این بزرگمرد تا آخر عمر بگفته‌ی خویش مؤمن ماند و سرمشق درخشانی بهمه تاریخنویسان پس از خود در این مرز و بوم داد.
و صفری خلف صدق بیهقی در صفحه 376 کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» پرده از حقیقتی فرا میزند:
«ما بارها گفته‌ایم که صرفا برای بیان واقعیات و حفظ حرمت حقیقت قلم در دست گرفته‌ایم وگرنه خود دیوانگی میبود که بجای تدوین مجموعه‌های دیگر و تقرب بصاحبان قدرت روز، بمدح و ذم استخوانهای پوسیده گذشتگان بپردازیم و فی المثل
ص: 326
داستان مظلومیت ملا امامویردی و تعدی و ستمکاری امیر معزز گروسی را زنده نمائیم.».
در دنیائی که پول با شعله‌های طلائی، فضیلتها را بلعیده و نابود کرده است، در روزگاری که دانائی گرفتار و زبون توانائی است ... در محیطی که شخصیت افراد با طول و عرض میز اداره سنجیده میشود و بهر طرف که روی‌آوری با «شخصیت های چوبین» مواجهی، چقدر همت میخواهد که فردی در گوشه‌ای- برکنار از بازیچه های کودکانه‌ای بنام ثروت، مقام و شهرت- از فرمان قلب بزرگ خویش اطاعت کند و بعشق زادگاه خود بکاری عظیم بپردازد و جای جای- بمناسبت- در کوتاهترین عبارات، حقایقی بر زبان آورد که تا مغز استخوان کارگر باشد و تاریخ را آینه عبرتی سازد.
نثر صفری در «اردبیل در گذرگاه تاریخ» روان و بی‌گره است. نثری است سیال و دینامیک. نثری است یکدست، ساده و راحت. نثری است که کلمات در آن با همه بار عاطفی و تاریخی خود، در خدمت مفاهیم‌اند و مضامین. یعنی بی‌آنکه خود عایقی ایجاد کنند مانند آینه‌ای صاف و شفاف، محتوای خود را بنمایش میگذارند.
این نثر زنده گاهی باقتضای طبیعت کلام- برحسب وقایع و حوادث- همانند رودخانه‌ای در سراشیبی بستر خود جوش و خروش بیشتر برمیدارد و گاهی حرکت آن بتأنی میگراید. پس از شرح واقعه‌ای که نویسنده میخواهد خواننده را بعبرت بکشاند- تا خواننده مجال تنبه و تأمل بیشتری داشته باشد- ولی، در همه‌ی این احوال نثری است هموار و طبیعی و از این حیث شباهت بسیاری به نثرهای نمونه و فاخر قرون چهارم و پنجم هجری دارد. به نثرهای طراز اولی که میتوان ترجمه‌ی تاریخ تفسیر (تاریخ بلعمی) و تاریخ سورآبادی و تاریخ بیهقی را از آن دست شمرد.
و این درست در نقطه مقابل نثری قرار دارد بنام نثر مصنوع، که در آن شیوه کلمات پیش از آنکه حامل معنی و مفهوم باشند خود فی نفسه مسئله‌ای بشمار میروند و در حقیقت درخشندگی و خودنمائی تصنعی کلمات مانع جلوه‌گری معنی میشوند مانند آینه‌ی رنگ و رو رفته و جیوه ریخته ...
ص: 327
در نثر صفری یک موسیقی ملایم، در داخل جملات و عبارات مترنم است بدانسان که اعصاب را مینوازد و اجازه نمیدهد دلزدگی و خستگی بخواننده دست یازد. این موسیقی طبیعی که در لحن و فضای داخل کلمات صفری سیران دارد بخلاف نثر مسجع و نثر تصنعی که در آخر هرجمله‌ی آن گوئی «بلندگوئی» نصب کرده‌اند و موسیقی جاز پخش میکنند اعصاب را نمی‌فرساید. توجه کامل بجملات ذیل- که قصد انتخابی در آن نبوده است- نشان میدهد که مطالبی که گفته شد- بخصوص در مورد موسیقی داخل جملات- تا چه حد مصداق دارد:
«- بشر بموازات تأمین زندگی مادی، همواره علاقمند بوده و هست که از احوال پیشینیان اطلاعی بدست آورد و بچگونگی سرگذشت آنان، تا آنجا که میسّر است، علم یابد. برای ارضای این تمایل عالی انسانی بوده است که ثبت و ضبط وقایع گذشته معمول گشته و از مجموع آنها تاریخ بوجود آمده است». مقدمه کتاب. صفحه‌ی الف.
این نوع موسیقی را که بفونتیک کلمات و نغمه‌ی حروف ارتباط دارد ذهنهای آموخته و ورزیده درک و حس می‌کنند ...
گاهی نثر صفری در توصیف مرئیات بصورت شعر منثور، شعر ناب در میآید و این موقعی است که مؤلف علاوه بر ریتم طبیعی کلام از تشبیه نیز یاری میجوید:
«این کوه- سبلان- از شهر اردبیل مثل عقابی بنظر میرسد که بالهای خود را باز کرده است ...» صفحه‌ی 2 متن کتاب.
گاهی مته میگذارد و بروانکاوی شخصیتها میپردازد و باعماق روحیات فرو میرود و با ایجاز و قدرت تضادها را نشان میدهد.
«او- آقا میرزا علی اکبر- مرد ساده‌دل ولی مقتدر و با اراده بود و از نفوذ و قدرت خویش بیش از علم و فقاهت استفاده مینمود. مرد طماعی نبود و هرگز از وجوه شرعی بنفع خود استفاده ننمود اما بحکومت دینی خود عقیده داشت ... از دولت و ملت ترس و واهمه‌ای نداشت. عیب بزرگ وی سادگی و زودباوری او بود ...» صفحه 168.
ص: 328
و گاهی فولکلور و آداب محلی را بلطافت و مهارت برای ما واگو میکند:
- «بعضی از مه‌ها اگر صبح بیاید دوام مییابد ولی اگر غروب ظاهر شود چندان بقائی ندارد. اردبیلی‌ها ضرب المثلی در این باره دارند و میگویند مه صبح و مهمان غروب نمیروند و باید برای پذیرائی از آنها تدارک نمود ...»
صفری بیشتر و بهتر از همه، همشریان خود را بازشناخته. بژرفای اندیشه آنها راه یافته و در شناخت دقیق اخلاق، عادات و سنتهای مردم اردبیل توفیق پیدا کرده است. بعبارتی دیگر، صفری چون از میان مردم اردبیل برخاسته، کودکی، جوانی و قسمتی از بهترین ایام عمر را- با سمتهای مهم و گونه‌گون در بین این مردم گذرانیده، درد مردم را درک و با تمام حواس خود لمس کرده، و سپس با تیزهوشی و روشن‌بینی اعجاب‌انگیز بتشریح کشانده است.
این شناخت در کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» به «شناخت تاریخی» انجامیده است.
صفری، در تدوین تاریخ با دقت و وسواس از سه مأخذ مهم سود جسته است:
شاهد و گواه، شعائر و سنن و مدارک و اسناد.
اگر در مورد مدارک و اسناد از معتبرترین و ثقه‌ترین آنها فایده برده، درباره شاهد و گواه با احتیاطتر و آگاهانه‌تر گام برداشته است:
- «طبیعی است که بر هر شهادت و گواهی نمیتوان ترتیب اثر داد زیرا ممکن است گویندگان آنها قابل اعتماد نباشند وای بسا که بنا بمصلحت و مقتضیات خاصی مطلبی را جعل نمایند ...».
*** نویسنده مقاله در اینجا بمعرفی کتاب از حیث چاپ و جلد و کاغذ و تقسیم‌بندی مطالب پرداخته و در آخر نوشته خود آورده است که:
«این تألیف بزرگ ارزش آنرا دارد که از جهات و دیدگاههای مختلف مورد بررسی قرار گیرد. اینک برعهده دانشمندان و مورخان صاحب صلاحیت است که پرده‌ی سکوت را فرازنند و بداوری و نقد بپردازند.
ص: 329
من درباره صحت و مندرجات قسمت «اردبیل- در دوران مشروطیت» با تنی چند از معمرین و صاحبنظران شهر بگفتگو نشستم. خوشبختانه، همه باتفاق، مهر تأیید خود را ذیل مندرجات کتاب نهاده و با من همعقیده بودند که:
وقتی ذوق و دانش، در وجود شخص صادق و ادیبی بهم آمیخت اثری میآفریند وزین و پایدار. اثری جاویدان همانند «اردبیل در گذرگاه تاریخ».

نقدی از آقای دکتر واهب‌زاده:

آقای دکتر حسن واهب‌زاده هم بر مطالب کتاب ایرادهائی نوشته و یادآور شده است:
«1- کلمه دروب بجای درها اصطلاح نامأنوس است زیرا در و درب کلمه فارسی است و مثل کلمات عربی جمع بستن آنها صحیح نیست.»
ما هم با نظر ایشان موافقیم ولی این کلمه مربوط بمؤلف کتاب نیست بلکه از متن کتاب «تاریخ نو» است و ما آنرا در «گیومه» عینا نقل کرده‌ایم. عبارت «توپ انداختن» نیز که ما بهمان شکل از کتاب مذکور آورده‌ایم بنظر آقای واهب‌زاده از لحاظ ادب فارسی نامناسب است.
2- ایل فولادلو را در اردبیل «پولادی» میگویند. بنظر ایشان بهتر بوده است که ما اصطلاح محلی را رعایت میکردیم و حق هم با ایشان است.
3- «ژول یونر» فرانسوی در کتاب «دلاوران گمنام» اظهار نظر کرده است که علت جنگ ایران و روس در عهد فتحعلیشاه امتناع محمد خان قوانلوی قاجار، حاکم ایروان، از دادن دختر خود بشاه و استمداد وی از امپراطور روس بود. ما ضمن بیان نظریه‌های مختلف باین نوشته نیز در صفحات 95 و 96 اشاره کرده‌ایم. آقای واهب‌زاده این نظر را نابجا دانسته یادآور شده است «... همانطور که خودتان نیز در متن کتاب آورده‌اید بنظرم علت اصلی شروع جنگ ایران و روس همان وصیتنامه پطر بزرگ میباشد که گفته تا میتوانید خود را بدریای آزاد برسانید.».
4- در صفحه 221 جلد اول این کتاب از کشتار دسته‌جمعی زعمای استبداد اردبیل در نارین قلعه سخن بمیان آمده و در آخر آن از رفتار آزادیخواهان در قتل
ص: 330
بدون محاکمه و بدون دفاع آنها در اطاق دربسته، که دور از روح آزادیخواهی بوده است، انتقاد شده است. بنظر ایشان «درست است که مشروطه‌خواهان طرفدار قانون و عدالت بودند ولی در انقلاب از این زیاده‌رویها خیلی رخ میدهد ...».
5- از جمله ایرادهای ایشان «تأیید» ما از آقا میرزا علی اکبر مرحوم و سعی ما بر «پاکنهاد و سالم» نشان دادن آن مرد است. این تنها آقای واهب‌زاده نیست که درباره ایشان چنین عنوان میکند بلکه دیگرانی هم از این حیث بر ما خرده گرفته نکوهش کرده‌اند. چنانکه جمع دیگری نیز ما را در عکس اینجهت سرزنش نموده‌اند. ما با توجه بدرستی روشی که در پیش گرفته‌ایم باید با کمال احترام در جواب هردو دسته بگوئیم که وقایع تاریخی را نمیتوان با احساسات این و آن یا مصالح شخصی خود و دیگران تعبیر و توجیه کرد. حوادث تاریخی تابع اسناد و مدارک است.
حاصل تحقیق در مآخذی که ما بدست آورده‌ایم و پرس و جوهائی که از مطلعین، اعم از موافق و مخالف، کرده‌ایم آنست که در کتاب آورده‌ایم. اگر ناصواب است باید سند و مدرکی ارائه گردد که از لحاظ تاریخ قابل توجه و اعتنا باشد.
6- یکی دیگر از نکات ضعف «اردبیل در گذرگاه تاریخ» بنظر ایشان اینست که ما وارد فلسفه تاریخ نشده علل حوادث را کندوکاو ننموده‌ایم. چه اگر چنین میکردیم میتوانستیم ریشه‌های وقایع و اتفاقات را مثلا در مسائل اقتصادی یا اختلافات فاحش طبقاتی و نظایر آنها دریابیم و خوانندگان را بواقعیت امور رهنمون باشیم.
ما در عین حال که بایشان حق میدهیم برای کار خود نیز دلایلی داریم. و آن اینکه سعی ما بر این بود (و هست) که پیش از هرچیز خود وقایع و اتفاقات را گرد آوریم و از از بین رفتن و فراموش شدن آنها جلوگیری کنیم. خود این امر وقت و تلاش زیادی میخواهد و مجال هرکار دیگری را از شخص میگیرد، بویژه آنکه عمرها قابل اعتبار نیست، با استمداد از عنایات الهی، در فرصت موجود، میخواهیم کاری را که شروع کرده‌ایم بجائی برسانیم. اگر درصدد تجزیه و تحلیل وقایع برآئیم هرآینه از این مقصود بدور میمانیم.
ص: 331
وانگهی برای جوانان امروز و دانشمندان آینده نیز باید کاری گذاشت و بحث در علل وقایع و تجزیه و تحلیل آنها را از آنان خواست.
این کاری است که بدون تردید صورت خواهد گرفت و چه بسا که در مورد برخی از موضوعات آن کتاب کتابهائی برشته تحریر در خواهد آمد.
در نوشته‌های آقای واهب‌زاده ایرادهای اجتماعی و فلسفی دیگری نیز بچشم میخورد که چون انطباق با مقتضیات محیط ندارد از اینرو بناچار از آنها میگذریم و بذکر نقدهای دیگران میپردازیم.

نقد یک روحانی دانشمند:

روحانی دانشمندی از اردبیل، که طبق نوشته خود وی «غیر از تدریس و مطالعه و تألیف یا تذییل کتب علمی و فقهی و اصولی و یا فلسفه سمت دیگری نداشته و ... دست تقدیر ایشانرا باردبیل کشانیده است» در یک نامه چهارده سطری کوچک مطالبی در نقد کتاب، از قول دیگران، عنوان فرموده بود. ما در جواب آن شرحی نوشته خواستار شدیم که شخصا کتاب را ملاحظه و برای تصحیح تاریخ زادگاه خویش نقائص را اعلام دارند و اینک نظریات ایشان را عینا در اینجا آورده مورد بررسی قرار میدهیم:
1- در صفحه 127 و 128 جلد اول این کتاب گفتاری از آدم اوله آریوس درباره مشهودات وی در اردبیل از کتاب خود او نقل کرده‌ایم این نقدنویس محترم در آن‌باره نوشته‌اند «در صفحه 127 و 128 گفتار اوله آریوس را راجع بعید اضحی و چگونگی مراسم عزاداری حضرت سید الشهدا (ع) در اردبیل با آنهمه جملات رکیکه و مخالف مقام و شئون پیشوایان و بزرگان دینی و خلاف ادب و مبانی اخلاقی بادنی مناسبتی ذکر کرده‌اید.
آیا برای شما تا حال معلوم نگردیده که ایشان بانواع لطایف الحیل، ولو در مطاوی مقالات تاریخی و جهانگردی همیشه در پی متزلزل ساختن مبانی اسلام و خوار نمودن پیشوایان و بزرگان دینی هستند. آیا حرفهای دیگر درباره اردبیل نداشتند تا یادداشتهای آنها را درج نمائید.»
ما یادداشتهای اوله آریوس را، آنچه راجع باردبیل بود آورده‌ایم و الان هم
ص: 332
صفحات 127 و 128 کتاب را گشوده مقابل خود داریم.
در صفحه 127 نوشته آن جهانگرد خارجی راجع بعید اضحی نقل شده و او پیدایش اولیه قربانی و داستان سر بریدن حضرت ابراهیم فرزند خود اسماعیل را با نهایت احترام بیان کرده در مورد تقسیم گوشت قربانی نوشته است که اردبیلیان «حق ندارند کوچکترین قسمت قربانی حتی پوست گوسفند را در خانه نگه دارند.» بعد از آنهم در باب عزاداری زنان بر سر قبور نو گذشتگان مطالبی را با کمال احترام ذکر کرده است.
در صفحه 128 نیز دو مطلب نوشته شده است یکی آتشبازی بخاطر شورش سربازان «ینی‌چری» در عثمانی و دیگری ذکر اجمالی واقعه کربلا، و در اینمورد نه تنها مطالب نامناسبی بنظر نمیرسد بلکه از یک آلمانی متعصب قرن هفدهم میلادی تا این درجه رعایت حرمت اعتقادی یک جماعت مسلمان شیعه قابل تمجید میباشد و یک شیعه هم جز این انتظاری از یک مسیحی نمیتواند داشته باشد چنانکه آنها هم چنین انتظاری از دیگران نسبت بآئین خود ندارند.
2- «در صفحه 66 اشعاریکه از صفی الدین اردبیلی در مورد تشویق بمیخوارگی نقل کرده‌اید آیا با زهد و تقوی معروف ایشان مناسبتی دارد و بر فرض صحت نقل آیا اینها لطمه بر حریم احکام دینی نیست. آیا خوانندگان بی‌تجربه که رادع قوی ندارند از قرائت این قبیل اشعار باستعمال مشروبات الکلی جری‌تر و بی‌باک‌تر نخواهند بود. آیا برای آنها مدرک خوبی نیست. کلمات و یا اشعار مصلح و آموزنده از صفی الدین پیدا نکردید؟ ...»
نویسنده محترم دانشمندتر از آنست که نداند کلماتی نظیر «می»، «میخانه»، «معشوق»، «خرابات» و ... در اصطلاح عرفان مفاهیم عالیتری دارند و کسانی مثل حافظ اگر اشعاری سروده و در آنها فی المثل از «می دو ساله و معشوق چارده ساله» سخن گفته‌اند هرگز میخواره نبوده‌اند یا قصد و عمدی برای تشویق میخوارگی نداشته‌اند.
کسی که اشعار شیخ صفی الدین را در صفحه 66 کتاب بخواند بخوبی در مییابد که نه آن صوفی متقی میخواره، بمعنی شرابخوار، بوده است و نه خواننده را بمیخوارگی
ص: 333
در آن مفهوم دعوت مینماید. بلکه ابیات مذکور سراپا اشاره بآیات مبارکه قرآن- کریم و مشحون از نصایح گرانبها و کلمات قابل توجه است.
ما یکبار دیگر آن اشعار را در اینجا میآوریم تا با توجه بمفاهیم عالیه آن خوانندگان دانشمند را بداوری بخوانیم:
«می نوش کن مدام که می را عدیل نیست‌و ز هیچ شربتی بجهانش بدیل نیست
جلاب سلسبیل چه موقوف وعده‌ایست‌حالی بنقد باده کم از سلسبیل نیست
وصف مزاج آن حق اگر زنجیل گفت‌در باده سرهاست که در زنجیل نیست
گر عاقلی بعقل حکیمانه نوش کن‌وز غافلی مخور تو که آب سبیل نیست
میخواره را بآتش اگر وعده میدهندمیدان که جز مثابه نار خلیل نیست
در مدح می منافع للناس آیت است‌نیکو بخوان که منفعت آن قلیل نیست
میخوارگی است عیب صفی در جهان و بس‌منت خدایرا که لئیم و بخیل نیست»
3- در صفحه 434 موضوع غضب کرده شدن رحمت اللّه نام پلیس نظمیه را عنوان کرده نوشته بودیم که او برای مصادره یگانه اسب نان‌آور یک خانواده فقیر بدانجا رفت و اسب را از طویله کشیده بیرون آورد. زن صاحبخانه در کمال استیصال او را بحضرت ابو الفضل (ع) سوگند داد ولی او گوش نداده سوار شد و براه افتاد اما هنوز مقداری راه نرفته بود که از اسب بزمین افتاد و مرد و در آخر این مطلب اضافه کرده بودیم که غضب کرده شدن «ممکن است از لحاظ روانشناسی بیک حالتی تعبیر شود که آنرا باصطلاح خارجی «شوک» میخوانند و بر اثر تحریک شدید عصبی
ص: 334
جمعی از پاسبانان نظمیه اردبیل در سال 1340 قمری. نفر دوم از سمت چپ که با علامت (+) مشخص شده است رحمت اللّه است که بعد از به غضب آمدن لعنت اللّه نامیده شد.
افسر رشیدی که با علامت (*) مشخص شده میر جهانگیر خان میرجواد خانی کدخدای محله گازران میباشد.
ص: 335
حاصل میگردد و در بعضی مواقع ندامت شدید و فشار ناگهانی روحی سبب آن میشود و در هرحال از حیث معتقدات مذهبی در مفهومی بکار میرود که ما بدان اشاره کردیم». دانشمند روحانی این قسمت را نقد کرده درباره غضب نوشته است:
«در معتقدات مذهبی بتغییر صور انسانی بصور مختلف حتی صور حیوانی که در اثر ملکه بودن پاره صفات رذیله که با آن فعلیت و صورت متناسب است گفته میشود و مقصود از کلمه المغضوب علیهم در سوره مبارکه فاتحه باتفاق تمام مفسرین جماعتی از یهود بودند که آنها را بصورت قرده و خنازیر درآورد. چنانکه در جای دیگر فرمود «و جعل منهم القردة و الخنازیر» و این خود راجع بتطورات نفسانی انسانی است که در فلسفه و معرفت النفس (روانشناسی) تحقیقات عمیق علمی دارد و ما بملاحظه رعایت اختصار از بیان آن خودداری کردیم. بنابراین آیا مصلحت نبود در موضوعاتیکه فوق حدود معلومات جنابعالی است و در آن تتبع کامل ندارید دخالت ننمائید و اظهار نظر نفرمائید؟».
ما نه در موقع نوشتن آن و نه حالا که این مجموعه را گرد میآوریم و نه هیچوقت ادعای علم و فضیلت نکرده‌ایم. زیرا چیزیرا که برای یافتن آن سالهاست در تلاشیم و سرانجام هم در حسرت آن میرویم چگونه میتوانیم در آن باره ادعائی بنمائیم و لذا آنقسمت از نوشته‌ها را که مربوط بشخص مؤلف است با کمال خوشروئی می‌پذیریم.
جز آنکه چون رشته تحصیل و تدریس ما هم در فلسفه و روانشناسی بوده است مطلب را بنحویکه گفته‌ایم تأیید مینمائیم.
اما در باب آنقسمت که مربوط بمطالب کتاب است یادآور میشویم که علیرغم نوشته آن دانشمند روحانی که «المغضوب علیهم باتفاق تمام مفسرین جماعتی از یهود بودند که آنها را بصورت قرده و خنازیر درآورد» میگوئیم در هیچیک از چند تفسیری که ما در اختیار داشتیم این‌چنین مطلبی ندیدیم. درست است که آنها همگی «المغضوب علیهم» را معطوف بر یهود دانسته‌اند ولی باینکه آنها بصورت قرده و خنازیر درآیند اشاره‌ای نکرده‌اند.
ص: 336
ما بفرض صحت گفتار این نقدنویس روحانی- که صحیح نیست- باید ایشانرا بجای توسل بتفاسیر بخود قرآن مجید توجه دهیم و گوئیم که خود حضرت باریتعالی در آیه شریفه 81 از سوره مبارکه «طه» (سوره 20) غضب را چنین معنی فرموده است:
«مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوی» یعنی هرکس که غضب من بر او فرود آید البته هلاک شود. چنانکه رحمت اللّه بدان شکل هلاک گردید.
4- ایراد دیگر ایشان آنست که «اسناد تاریخی مخصوصا در قضایای شخصیه که با آبرو و شئون برخورد کند باید در کمال دقت و مواظبت منظور گردد. عدالت و وثاقت و بیغرضی و بی‌مرضی میرزا عباسقلیخان شالمان اوف و نظایر او در نقل قضایای شخصیه از کجا ثابت و محرز گردید! باید دانست منظور نفی وثاقت او نیست مقصود اثبات و احراز عدالت و وثاقت است در نقل قضایای شخصیه».
ما، مثل کسانی که مرحوم محسنی را میشناختند، او را مرد مسلمانی میدانیم که بواجبات دینی عمل میکرد و در عهد خود نیز مردی مورد احترام وثقه بود از اینرو در نوشته‌های او تردید نداریم و عدالت او را مثل عدالت یک امام در نماز جماعت، از آنجا که اصل بر عدالت اوست، و قول و فعل مسلم حمل بر صحت میشود مگر آنکه خلاف آن ثابت گردد، محتاج اثبات تصور نمی‌نمائیم. بویژه آنکه در حشر و نشری هم که با آشنایان او داشته‌ایم جز صفات نیک از او چیزی نشنیده‌ایم.
5- ما در صفحه 451 در مورد آقا میرزا علی اکبر مرحوم آورده بودیم که «او مرد باهوش و زرنگ و بظاهر ساده‌ای بود حکومت شرعی را از آن خود میدانست و در برابر این قدرت همه را حقیر و زبون می‌شمرد و در تحقیر صاحبان شوکت از هر اقدام مشروعی باز نمی‌ایستاد» و برای آنکه خواننده را با نحوه رفتار وی در اینباب آشنا کنیم دو مورد شاهد آورده نوشته بودیم که در مراجعت از یک سفر زکوة هنگام ورود بشهر دو نفر از محترمین شهر را باحترام قرآنی که در پیش خود بر روی زین الاغ حامل خویش داشت وادار به بوسیدن گوشهای الاغ نمود و نیز در مجلس ختم پدر امیر لشگر طهماسبی برای آنکه شخصیت آن امیر را، که بر مجلس سایه افکنده بود، بشکند به مرحوم ملا لطیف (مجد الواعظین) در بالای منبر خطاب کرده گفت
ص: 337
سخنانت را کوتاه کن من بعلت پیری نمیتواند ادرارم را نگه دارم و زیاد بنشینم.
دانشمند روحانی در اینباره نوشته است: «نحوه رفتار مرحوم آقا میرزا علی اکبر درباره مستقبلین و وادار کردن ایشان زیارت و بوسیدن گوشهای الاغ را عوض زیارت قرآن که در صفحه 452 درج کرده‌اید. آیا از یک فرد انسان جاهل محض و بی‌شعور و شقی اینگونه رفتار نسبت بمستقبلین خود سر میزند تا از یکنفر عالم متدین. کدام مرد عادل و بی‌غرض و بی‌مرض این واقعه را بشما گزارش داد. عجب اینکه در همین قضیه گفته‌اید گوینده داستان میگفت. آیا این هم شد سند. آفرین بر دقت و تتبع شما درباره اسناد. گذشته از اینها چه مناسبت دارد که اینگونه وقایع در صفحات تاریخ گنجانیده شود و چه انگیزه باعث گردید که گزارشهای موهومه و موهونه در متن تاریخ درج گردد.».
ما ایراد ششم ایشانرا نقل میکنیم تا یکجا نتیجه‌گیری نمائیم و اینک آن ایراد:
«6- داستان مجلس ختم طهماسبی نیز که در همین صفحه درج گردیده اولا همان مجلس را اغلب اهل اطلاع ببرادر ابو الحسن خان طهماسبی نسبت میدهند نه پدر امیر لشگر طهماسبی و ثانیا در آنمجلس چون رامشگری ذاکر مزبور از حد تجاوز کرده حتی متوفا را هم لنگه برادر حضرت سید الشهدا (ع) ارواحنا فداه قرار داده از اینجهت آقا میرزا علی اکبر مرحوم برای برهم زدن مشاطه‌گری ایشان همین رفتار معهود را کرده. بای نحو کان این قضیه هم چه ارتباطی بتاریخ اردبیل دارد و چه نتایج عقلانی باینگونه جریان مترتب است».
چون ما علت ذکر این دو واقعه را بعنوان شاهد مثال در آن کتاب نوشته‌ایم نیازی بتکرار آن‌ها در اینجا نمی‌بینیم اما خوشوقتیم که خود منقد محترم جواب بند 5 ایرادهای خود را در بند 6 و با قلم و انشاء و فکر خود داده است. ما برای آنکه سخن بدرازا نکشد خطاب بخود ایشان سوال میکنیم که وقتی نیمقرن بعد از آن تاریخ، که بشریت از حیث فکر و اندیشه و ادب و آداب با آنروز فرق زیادی کرده است، دانشمند روحانی و مدرس و نویسنده و فقیه و فیلسوف ارجمندی مثل خود شما، واعظ محترمی مانند مرحوم حاج مجد الواعظین را، که بتصدیق همه اهل ولایت بالغ بر شصت سال از عمر خود را در آستانه حضرت ابا عبد اللّه الحسین (ع)
ص: 338
روحنا فداه بذکر مناقب و مراثی خاندان طهارت گذرانیده است، در آن مسجد و بر بالای منبر، که منتسب به پیامبر بزرگ اسلام است، «رامشگر» و «مشاطه‌گر» خطاب کند آیا استبعادی دارد که مجتهدی نیز در آن زمان و با آن محیط فکری شخصی را باحترام آنکه الاغش حامل قرآن کریم است وادار ببوسیدن گوشهای الاغ نماید؟ ما با اداء کمال احترام نسبت باین منقد دانشمند و اعتذار از محضرشان، می‌پرسیم آیا «یک فرد جاهل محض و بی‌شعور و شقی» حاضر میشود العیاذ باللّه مسجد را میخانه، حاضرین را، که همین مجتهد بزرگوار نیز در آنجا بوده است، میخواره و واعظی را که شصت سال نوکر در خاندان عصمت و طهارت بوده است رامشگر خطاب کند؟ اگر میشود پس آن داستان هم شدنی است و اگر نمیشود پس این نوشته چیست؟
و اما گوینده آن دو خبر از ثقات کم‌نظیر اردبیل است و کسی است که غالبا قائم اللیل و صائم النهار است و بنظر نمیرسد چنین کسی که از دنیا گسسته و چشم امید بعنایت حق بسته است چنان خبرهای ناصواب بسازد و افترا آتی بر عالم در گذشته‌ای روا دارد. بخصوص که خود منقد محترم هم واقعه مسجد را بصراحت تأیید و تحقق «همین رفتار معهود» را تصدیق کرده است. یک اشتباه هم باید از گویندگان خبر مسجد بایشان برطرف شود و آن اینکه در اردبیل کسی بنام ابو الحسن خان طهماسبی مصدر کاری نبوده است .
7- هفتمین ایراد دانشمند محترم حاکیست که «نسبت دادن کلمات قصار و شیرین و مغزدار و حکمت‌آمیز را بفرومایگان و دیوانگان از امتیازات اردبیل قرار داده‌اید. شما مدعی هستید نظر از تألیف کتاب مزبور با آنهمه صرف وقت و صرف مال نشان دادن موقعیت عالیه اردبیل است و باصطلاح خودتان در اعتلای مقام تاریخی و مجد و عظمت دیرین خطه‌ایکه امروزه تأسفا بصورت فراموشخانه و تاریکخانه درآمده است قدم برمیدارید.
آیا درج اخبار و گزارشهای وهن‌آور موجب اعتلا و مجد و عظمت خواهد بود آیا این سبک را نقض غرض نمیگویند.».
ص: 339
چون مورد خاصی ارائه نشده توضیح درباره آن میسر نیست ولی بطور کلی گوئیم که سعی مؤلف بر آن نبوده است که نیکیها را بگوید و بدیها را مستور دارد.
تاریخ باید مثل آینه گذشته‌ها را منعکس نماید. آن آینه معیوب خواهد بود اگر قسمتی از مورد انعکاس را ارائه دهد و قسمت دیگر را بپوشاند. و اگر ما چنین میکردیم بیش از این درخور مذمت میبودیم. بعلاوه اعتلای یک جامعه بدان نیست که بدیهایش را مکتوم دارند. هیچ اجتماعی پیدا نمیشود که خوبی و بدی نداشته باشد ولی از نظر عقلا آن جامعه در حد اعتلاست که خوبیهایش بدیهایش را تحت الشعاع خود قرار دهد و جای کمال افتخار است که در جامعه اردبیل همواره این نعمت ارزانی بوده است.
یک نکته هم جای ابهام است و آن اینکه مگر همیشه باید کلمات قصار و شیرین و مغزدار را حکما و دانشمندان بگویند و فرومایگان و دیوانگان شایستگی و یا حق چنین امری را ندارند؟ باید بگوئیم که اینهم از مختصات جامعه اردبیل است که دیوانگانش نیز سخنان حکمت‌آمیز بر زبان میآورند.
برای آنکه خوانندگان دانشمند با ملاحظه این گفته ما را متعصب و گزافه‌گوی نخوانند نمونه‌ای از سخن دیوانه‌ای را نقل میکنیم تا حکما را بسخنان حکیمانه دیوانه‌ها توجه دهیم. در اردبیل، در زمانی که ما این مطالب را جمع‌آوری میکنیم شخصی است بنام «میرزا محمد» که به میرزا محمد دیوانه معروف است. سنش تقریبا شصت سال میشود. قبای بلندی بتن دارد و کفش و جوراب میپوشد. سربرهنه در خیابان و بازار میگردد و با کسی کاری ندارد. با آنکه دیوانه است قیافه جالب و مهربانی دارد و دائما از دهانش این حرف شنیده میشود «اوزایشیدی ». از کسی چیزی نمیخواهد و هروقت گرسنه شود از دکان نانوائی تکه‌نانی برمیدارد و از دکان بقالی مختصر پنیری روی آن میگذارد و در صحن مسجدی یا جای آرامی صرف مینماید.
چون بی‌آزار است مردم نیز او را دوست دارند.
اردبیل شهر ییلاقی است. بخاطر هوای مطبوع و آب گوارا، بخصوص آبهای معدنی کم‌نظیرش، در تابستانها مسافرین و مهمانان غیر محلی زیادی پیدا می‌کند
ص: 340
و از نقاط مختلف ایران و حتی از کشورهای خارج نیز آیند و روند بسیاری دارد.
در تابستان 1349 روزی میرزا محمد در پیاده‌روی خیابان پهلوی راه میرفت.
افسری نیز با درجه سروانی همراه همسرش قدم میزد. سروان بزبان ترکی آشنائی نداشت و معنی «اوزایشیدی» را، که میرزا محمد هنگام عبور از کنار همسر او میگفت، نمیدانست. چنین پنداشت که این مرد نسبت بدان بانو جمله نامناسبی ادا کرده است و لذا بحکم غریزه ناموس‌دوستی سیلی محکمی برگونه او نواخت.
میرزا محمد بدون آنکه کوچکترین عکس العملی نشان دهد با کمال خونسردی ایستاد و نگاهی بسرا پای سروان انداخت و در حالیکه تبسم ملیحی بر لب داشت رو بآسمان کرده بنحو طنزآمیزی گفت «تو که آنهمه ستاره داری تا حال بمیرزا محمد تو هم نگفته‌ای ولی ببین این با سه ستاره‌ای که دارد چه کشیده محکمی میزند! ...».
بزرگی گفتار و عظمت این سخن انسانرا متحیر میسازد. اعصاب قوی میخواهد که با توجه عمیق بتواند آنرا تحمل نماید چنانکه آن سروان نیز چون از موضوع آگاه شد گریه‌کنان دست او را گرفت و با عجز و لابه و دادن پول درصدد عذرخواهی برآمد ولی میرزا محمد بدون اعتنا بهیچ چیزی سر بزیر انداخت و با زمزمه ورد همیشگی خود «اوزایشیدی» براه خویش ادامه داد.
8- دانشمند روحانی در قسمت دیگر ایرادات خود نوشته است: «در داستان عظیم‌زاده مرحوم ملا قربانعلی زنجانی (بدون تحقیق و محاسبه گزارشهای مخالفین و موافقین- تنها باستناد اخبار مخالفین سرسخت و به پیروی از سبک و طریقت کسروی) یکنفر مردم خودخواه و مزور و جاه‌طلب و نابکار معرفی کرده‌اند. چه میشد جنابعالی نیز حالات ایشانرا از دسته دیگر استحضار میکردید. حداقل از حضرت آقای سید احمد زنجانی که فعلا از علماء طراز اول حوزه قم بوده و دوره مرحوم ملا قربانعلی را هم درک کرده است.
پس چرا همیشه در اینگونه موارد گفتار مخالفین را پیش میکشید و ملاک قضاوت ناروا قرار میدهید. در صورت بری بودن آنها از اینگونه جرمهای نفرت‌آور اجتماعی در پیشگاه عدل الهی چه جوابی دارید؟».
ص: 341
ما در مورد فقاهت و دانش و اسلامیت مرحوم آخوند نه صلاحیت داشتیم و نه مطلبی عنوان کرده‌ایم بلکه نوشته‌ایم که «او روحانی پیری بود که مثل مرحوم آقا میرزا علی اکبر اردبیل بنام اسلام و مشروعیت با مشروطیت مخالفت مینمود» و چون طرفداران وی همه مثل خود او نبودند از اینرو مخالفت وی «موجب قتل گروهی از آزادیخواهان گردید».
بعد از تذکار ایشان ما درصدد تحقیق از وضع آخوند برآمدیم ولی به آیت اللّه مرحوم آقای سید احمد زنجانی دسترسی نیافتیم. از بعضی از علمای دیگر زنجان پرس و جوهائی کردیم و از یکنفر از آنها که سید جلیل و ملای طراز اول و سالها در حوزه علمیه قم محل مراجعات بوده و آخوند را میشناخته است چنین شنیدیم که «آخوند ملا قربانعلی میتوانست با استفاده از نفوذ و موقعیت خود کارهای خوبی بنفع اسلام بکند».
ما قلبا از روان مرحوم آخوند عذر میخواهیم زیرا در کتابی که مربوط باردبیل است سخن گفتن از او را بیجا میدانیم.
او روحانی فقیه و زاهد با تقوائی بود و به قول آیت اللّه آقای سید جلال الدین سلطان العلماء ملکی زنجانی و ثقات دیگر زنجان از مال دنیا بچند تکه زیلو و یک پوستین و یک سماور حلبی قناعت داشت. تأهل نکرد و چهل سال آخر عمر را روی رختخواب ندید و بدان پوستین و زیلو کفایت نمود. غالب شبها در پشت بام بعبادت مشغول بود و حتی نصف شبی هنگام پائین آمدن از نبرد بام افتاده پایش شکسته بود.
اگر ما در جلد اول از او سخن گفته‌ایم از آنجا بوده است که با شهادت یک اردبیلی ارتباط داشته است ولی چون نویسنده روحانی ما را در مورد آن گفته‌ها بدادگاه عدل الهی کشانیده است ناچاریم بگوئیم که در آن دادگاه باید عالیترین مراجع تقلید آنروز شیعه یعنی آیت اللّه مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (صاحب کفایه) و آیت اللّه مرحوم شیخ عبد اللّه مازندرانی جوابگو باشند که در مورد آخوند ملا قربانعلی چنین فتوی داده‌اند:
«کثرت سن و عدم معاشرت و عالم نبودن جناب آخوند ملا قربانعلی زنجانی
ص: 342
بمصالح و مفاسد مملکت و اجتماع اشرار و مفسدین وطن‌فروش در اطراف ایشان موجب اغتشاش مملکت و اختلال آسایش و مداخله اجانب و اعدام اسلام است.
دفع و تفریق تمام مفسدین که دور ایشانرا گرفته‌اند بر اولیای دولت و قاطبه مسلمین واجب فوری و اتباع آراء منسوبه بایشان مطلق حرام و اعتناء بآنها دشمنی بدین است. محمد کاظم الخراسانی. عبد اللّه مازندرانی 14 ذیقعده».
با اینحال ضمن تشکر از نقدنویس محترم، اگر نوشته‌های ما در مورد آن روحانی بزرگوار نابجا باشد از روح بزرگ او معذرت میخواهیم و آرزوی عفو داریم.
9- نهمین ایراد منقد محترم اینست که «در صفحه 453 نوشته‌اید بزرگترین گناه (آقا میرزا علی اکبر) این بود که تصور مینمود یک تنه میتواند در این نقطه از جهان جلوی پیشرفت علمی دنیا را بگیرد. الخ. کاش میفهمیدم مقصود شما از علم و تمدن چیست؟ تا اینکه معلوم شود آقا میرزا علی اکبر مرحوم چگونه جلوی پیشرفت آنرا میگرفت. البته مقصودم این نیست که روش ایشان با علم و تمدن مطابقت داشته بلکه میخواهم بدانم که مفهوم علم و تمدن و ثمرات آن در نظر شما چیست و بچه معنی تفسیر و تطبیق مینمائید.
نمیدانم در تحلیل و تحقیق اینگونه موضوعات کتاب الدین و الاسلام مرحوم کاشف الغطا نجفی یا اقلا کتاب اسلام و آئین فطرت سید محمد قطب نویسنده زبردست و محقق مصری را مطالعه کرده‌اید یا خیر و اگر نکرده‌اید آرزوی آنرا دارم که آنها را بدیده انصاف و دقت مورد مطالعه قرار میدادید. در هرحال تمدن یا علمی که با مبانی انسانیت و عواطف اخلاقی و دینی بشر منافات ندارد هیچ ذی شعوری حق جلوگیری از آنرا ندارد و البته میتوان گفت ایشان با آن علم و تمدن مخالفت داشته که طبق تشخیص خود، ولو از راه خطا در تطبیق، با مبانی فطرت بشری و اصول اخلاقی و دینی منافات اساسی دارد (بدیهی است خطا در تطبیق اگر وقوع آن فرض شود جرم و تقصیر نیست).
گذشته از اینها برای شما چه داعی شده که نفرت عده‌ای از اشخاص بی‌ملاحظه
ص: 343
را با بیان اینگونه مطالب نسبت بعالم روحانیت برانگیزید و وضع دختر نوه مشار الیه چه ارتباطی بایشان و عقاید ایشان دارد که در ذیل همین صفحه با آب و تاب قلمفرسائی کرده‌اید. جای تعجب اینست در نامه ارسالی اشاره کرده‌اید اسناد و مدارکی در اختیار دارید و حاوی مطالبی است که عفت قلم شما را از ذکر آنها بازداشته است. باید عرض کنم از حال مدارک مذکور در کتاب حال همان‌گونه اسناد و مدارک مومی‌الیه نیز روشن گردید. علاوه بر این دیگر چه چیز موهن درباره ایشان مانده که ذکر نگردیده است و اگر تنها یک اقدام عقلانی و انسانی بسیار مشهور او را (جلوگیری از نفوذ بلشویکها) در کتاب درج نموده‌اید متأسفانه آنرا هم با ذکر احتمال تأثیر سیاست انگلیسی‌ها آلوده و اذهان شنوندگان و خوانندگان را مشوب کرده‌اید.».
آدمی وقتی این جملات را میخواند احساس میکند که اندکی تعصب و برافروختگی بر نویسنده آن غلبه داشته و عبارات و جملات متناقضی را در این قسمت از نوشته بر ذهن ایشان خطور داده است. زیرا نویسنده محترم خود اذعان دارد که تمدن و علم با شرایطی که ذکر کرده است برای بشر لازم است و هیچ ذی‌شعوری حق جلوگیری از آنرا ندارد ولی بلافاصله مطلب را بتشخیص طرف وامیگذارد و خطا در تطبیق را معفو میداند. غافل از آنکه همین تشخیص و خطا در تطبیق خود خطای بزرگی بوده است که آثارش سالها در سرنوشت خانواده‌ها و جامعه اثر گذاشته است.
ما نمیدانیم دبستان باز کردن و در آن حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا و صرف و نحو و اصول دین یاد دادن چه منافاتی با مبانی فطرت بشری و اصول اخلاقی و دینی داشته است که با آن اوضاع اسف‌آور از آن جلوگیری گشته است و عمامه کسانی مثل مرحوم میرزا حمید آموزگار یا شیخ محمد مجرم، بجرم تدریس در این مدارس، بگردن آنها بسته شده از ضرب و شتم نسبت بآنها خودداری نگردیده است.
ما نمیدانیم اگر مدارس جدید، با سبک معقولی که در آنعهد بکار تعلیم می‌پرداختند، با دقت و مراقبت و حتی با هدایت و ارشاد و کمک و یاری کسانیکه با آنها مخالفت کردند، تقویت میشدند و موجب ازدیاد طبقه روشنفکر با ایمان در آن شهر
ص: 344
میگشتند چه خطراتی برای دین و جامعه پیش میآمد؟ ... در زمانی که ما این کتاب را جمع‌آوری میکنیم از فرزندان شهر ما بالغ بر یکصد نفر پزشک و قریب هزار نفر مهندس، قاضی، دبیر و ... افسر که همگی تحصیلات عالیه دیده‌اند با کمال لیاقت و کاردانی در نقاط مختلف کشور بجامعه خدمت مینمایند. مگر خدمات و تلاش آنها مخالف دین مقدس اسلام یا فطرت بشری و اصول اخلاقی است؟
اینها محصول زمانهای کوتاه اخیر است ولی اگر هفتاد سال پیش علم مخالفت با مدرسه در این شهر برافراشته نمیشد بدون تردید برای پدران اینان نیز امکان خدمت در مقیاس وسیع طبابت و مهندسی و غیره فراهم میگشت و در محیط فکری ما با حفظ اصول دیانت تحولات چشمگیری پیدا میشد.
از جملات سوآلیه روحانی محترم بعنوان مؤلف چنین متبادر بذهن میشود که منقد دانشمند تصور کرده است کسانی که از بسته شدن مدارس جدید در محیط قدیم اردبیل متأثرند تمدن و علم را در مفهومی میدانند که تأسفا جمع معدودی دختران دامن کوتاه یا پسران مزلف هیپی‌نمای کنونی خود را مصداق آن‌ها نشان میدهند.
ما نه تنها چنین تصوری نداریم حتی بشدت نیز آنرا مخالف اصول تمدن و انسانیت میشماریم و ادامه آنرا هم برای بشریت و هم برای ملیت و قومیت ایرانی خود مضر میدانیم.
ولی اینها چه ربطی بعلم و دانش دارد؟ در کجای فیزیک گفته شده است که دختران دامن خود را تا بدانجا کوتاه کنند که مثل بز شرمگاهشان هویدا باشد؟
در کجای شیمی آمده است که پسران خود را بشکلی درآورند که انسان در برخورد اولیه آنها را «خانم» خطاب کند؟ ... در کدام بخش از ریاضیات و هیئت و زیست‌شناسی و جامعه‌شناسی، که قسمتهای اساسی علوم امروزی را تشکیل میدهند، عنوان شده است که پسری با پسری ازدواج کند و مجلس جشن رسمی برای چنین کاری تشکیل دهد.
دوران ما، بویژه بعد از جنگ جهانی دوم، و علی الخصوص در ده دوازده سال
ص: 345
اخیر، از ایام بیماری تمدن صحیح انسانی است. بی‌بند و باری و سقوط سطح تربیت اخلاقی و اجتماعی امری نیست که کسی آنها را کتمان نماید. ولی کسی هم نیست که آنها را زائیده علم و تربیت صحیح بشمارد.
غرائز حیوانی جانشین عفت و عصمت انسانی گشته، عصیان و تمرد جایگزین احترام و اطاعت خانوادگی شده، رذیلت بر فضیلت و جهل بر علم برتری یافته، پسر از حیث لباس و آرایش بتقلید زنان درآمده، دختر از حیث رفتار و کردار حالتی غیر از معصومیت دخترانه پیدا کرده، اختیار تربیت فرزند از دست پدر و مادر در رفته و خطر اعتیادات گوناگون جوانها هستی خانواده‌ها را در معرض سقوط قرار داده است. معبود همه پول و مال گشته و صفا و یکرنگی از بین رفته است ...
اینها که ما فساد میدانیم و فساد مینامیم همه معلول فقدان علم و تربیت صحیح و مع الاسف ضعف اصول تربیتی مدارس است. اما نباید از این کلمه مدارس، مدارس آنروزی اردبیل را محکوم بداشتن چنین محصولی نمود. آنچه یک محیط تربیتی را پر ثمر میگرداند ایمان مربی است. مربیان آنعهد مردان با ایمانی بودند که هم با علوم دینی آشنائی داشتند و هم لزوم تحول در جامعه راکد روز را احساس مینمودند.
اگر خوانندگان دانشمند بر ما ایراد نمیگرفتند میگفتیم که مراکز تربیتی ما، بر اثر ضعف مبانی تشکیلاتی، که هرآینه معلول کارشکنی‌هائی از قبیل مخالفت‌های اولیه با پیدایش آنها است، یا علل دیگری که بصور مختلف و در زمان و مکانهای مختلف بخود دیده، تأسفا حالت فعل‌پذیری بیش از حد لزوم پیدا کرده و بجای آنکه اصول تربیت و تمدن مناسب و متعارف ملی را حفظ و با آراستن و پیراستن منطقی آنها ارکان اجتماعی را تقویت و بصورت فعاله سرمشقی برای دیگران قرار دهد چشم براه
ص: 346
ره‌آوردهای مسافران غرب گشته و گفته‌ها و آورده‌های آنها را، بدون آنکه با مزاج حال و آینده جامعه ایرانی سنجیده شود، کورکورانه پذیرفته است. در تاریخ امروز نیز که بر اثر دروازه‌های باز، بمنظور توسعه صنعت «توریسم»، واردات ناهنجاری از حیث اخلاق و رفتار و گفتار و کردار باین سرزمین سرازیر میگردد تأسفا سازمانهای عکسی از شبستان مسجد آقا میرزا علی اکبر
ص: 347
تربیتی ما بیشتر راه تقلید در پیش دارند و یا دستکم جوانها را در تقلید از مشتی موجودات سرگشته بنام هیپی آزاد میگذارند.
تکرار میکنیم که این مطالب نمیتواند اعمالی را که هفتاد هشتاد سال پیش در باب بستن مدارس در شهر و ضرب و شتم معلمان بزرگوار آنها، بجرم اعتقاد بکرویت و گردش زمین، صورت گرفته موجه قلمداد نماید بلکه در جهت عکس آن بیان میشود و چنین بنظر میرسد که اگر در بدو تأسیس آن مدارس، عقلا و صاحبنظران روحانی و غیر روحانی، با یک روش منطقی و دید صحیح اجتماعی آنها را هدایت و تکمیل مینمودند و بجای آنکه با ایجاد مشکلات عدیده آنها را وادار باتخاذ حالت دفاعی و رکود کنند جنبه فعالیتهای مثبت و مؤثری بدانها میدادند هم وضع اجتماع ما بهتر میگشت و هم لااقل در آن نقطه مهم ارکان تربیت اجتماعی و ایمانی استوارتر میگردید.
10- باری دهمین و آخرین ایراد دانشمند روحانی چنین عنوان شده است که «در کتاب خود در بسیاری از موارد نوشته‌های کسروی را، که انحرافات و روح طغیانگر او اظهر من الشمس است، با تکریم اسم او، سند یا شاهد آورده‌اید. آیا اینگونه یادآوری از این قبیل طغاة و بی‌دین مطلق ترویج مظاهر فساد و اباطیل نیست و پیش عرف و انظار نشانه تجلیل از او و عقاید مسلم الفساد او محسوب نمیشود».
در جواب گویم خیر! زیرا ما درباره کسروی هیچ تجلیل نکرده‌ایم جز اینکه در مقابل نام او کلمه شادروان گفته‌ایم و این کلمه هم مثل آقا و خانم که در مورد زندگان عنوان میشود یک عنوان صوری برای مردگان است.
درباره طغیان و بی‌دینی یا دینداری و اسلام او هم اصلا وارد بحث نشده‌ایم زیرا ما تاریخ برای اردبیل نوشته‌ایم نه رساله در کفر و اسلام کسانی مثل کسروی. اما بحکم «انظر لما قال و لا تنظر لمن قال» گوئیم که او هرکه بوده و هرعقیده و ایمانی که داشته واقعیت اینست که در فن تاریخ‌نویسی مهارت داشته و آثارش در مراکز علمی مورد توجه قرار گرفته است. ما اگر در باب دین و مذهب و اصول و فروع از او قولی نقل میکردیم حق با نویسنده دانشمند بود ولی وقتی او نوشته است که فی المثل والی آذربایجان در محاصره اردبیل از طرف عشایر برای ستارخان سلاح و جنگ‌افزار
ص: 348
نفرستاد، و واقعا هم نفرستاده است، نقل آن‌چه تجلیلی از وی و عقاید «مسلم الفساد» او میتواند محسوب شود؟

نقد یک دانشمند ایرانی خارج از کشور:

اینها ایراداتی بود که یک روحانی دانشمند از اردبیل بر «اردبیل در گذرگاه تاریخ» مرقوم داشته است ما با احترام زاید الوصف نسبت بایشان اینک نقد یک فیلسوف و ادیب ایرانی را از خارج از کشور، در باب جلد اول این کتاب نقل مینمائیم.
ما آن دانشمند را شخصا و باسم نمی‌شناسیم ولی در نامه‌ای که از یکی از علاقمندان کتاب از اروپا دریافت داشته‌ایم چنین میخوانیم: «یکی از فضلای معاصر ایران، که در اغلب «انسیکلوپدی» ها اسمی از ایشان بعنوان فیلسوف و ادیب معاصر ایران برده شده در تابستان سال پیش بعد از مطالعه کتاب شما نقدی بر آن نوشت که بعضی از قسمتهای آنرا برای اطلاع شما میرسانم:
1- جهت مثبت کتاب ثبت وقایع شهر اردبیل در دوران مشروطیت و پس از آن است. که در عین حال زندگی سیاسی و اجتماعی این شهر معروف را منعکس میکند. این کتاب با فارسی روان نسبتا بی‌غلط نوشته شده و با رغبت خوانده میشود.
گرایش سیاسی آشکار کتاب روحیه شدید ضد روسی آنست. این روحیه هم نسبت بروسهای تزاری و هم با قبول تناقض منطقی نسبت به بلشویکها و مجاهدین قفقازی هردو بروز میکند.
2- در عین حال در کتاب نوعی میهن‌پرستی اردبیلی شدید در مقابل تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان دیده میشود. حتی کوشش شده است با کوچک کردن ستار خان و بزرگ کردن بیش از حد آقا بابا خان عملا قهرمان اردبیلی بقهرمان غیر اردبیلی پیشی گیرد.
3- بخش جغرافیائی و جغرافیای تاریخی و بخش ما قبل مشروطیت کتاب بسیار مجمل و ضعیف است.
4- جلد اول کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» رویهمرفته کتاب بدون فایده‌ای نیست و متضمن یکسلسله وقایع و اسناد است که تاریخ شهر و تاریخ کشور ما را از لحاظ برخی جزئیات غنی‌تر میسازد ولی اگر آقای صفری باتکای آنکه از این پس
ص: 349
خود شاهد عینی حوادث است جلد ضخیمی بر جلد اول بیفزاید ناچار باید منتظر یک اثر مضر و ارتجاعی شد که در واقع از جهت افکار عمومی و در طی زمان بسود خود او نیست و بدگوئی از بلشویکها، مجاهدان قفقازی و قیام گیلان که در جلد اول شده و مطلقا در تناقض با دعوی آزادیخواهی و ترقی‌پروری مؤلف است تماما زمینه را برای بدگوئی از ... فراهم کرده است با این فرق که در اینجا میدان سخن حتما فراختر خواهد بود ...
باید گفت بابا تا همین جا بس است و دست بردار و ملاحظه ارباب بی‌مروت دنیا را بحد کافی کردی کمی هم در فکر باقیات صالحات باش.
5- ولی یک حسن را هم نباید بخاطر مراعات انصاف و عدالت نادیده گرفت و آن اینکه با همه حسابگریهای ظریف و فرعی و اشارات مکرر به پیشرفتهای کنونی ...
از اهداء تملق‌آمیز و امثال این خودداری شده است.».
بطوریکه گفتیم ما این دانشمند ارجمند را نمیشناسیم و نقد او را مع الواسطه در اینجا آورده‌ایم ولی از کلماتی مثل «اثر ارتجاعی» و «بدگوئی از بلشویکها» و مفهوم عبارات دیگر، ایشانرا یک شخصیت چپ‌گرا تصور مینمائیم و ایرادهای ایشانرا بیش از مطالب کتاب متوجه طرز تفکر مؤلف در مییابیم و اینک به بررسی موارد نقد و نقد آنها میپردازیم. و قبلا گوئیم:
روانشناسان، که حالات نفسانی را بررسی میکنند، موضوعی را بنام زمینه انفعالی ذهن یا تعلق خاطر پیش کشیده قضاوتهای انسانی را متأثر و گاهی منبعث از آن میدانند و در اینباره استدلالاتی دارند. در نقدهائیکه از این کتاب شده است کم‌وبیش این نظر صدق مینماید و مشخص میدارد که هریک از دانشمندان محترمی که زحمت مطالعه و نقد آن کتاب را قبول فرموده‌اند از دیدگاه خاصی آنرا بررسی کرده‌اند.
ادیبی از لحاظ سبک انشاء، آخوندی از حیث تفکرات خاص روحانیت، دانشمندی از جهت چگونگی وقایع و ... بالاخره فیلسوفی از جهت فکری مؤلف، بر آن نقد نوشته‌اند و نگارنده را در مسیر ترنم این بیت از مولانا قرار داده‌اند که:
هر کسی از ظن خود شد یار من‌وز درون من نجست احوال من
ص: 350
ترنم این بیت نه از آن جهت است که مؤلف، غیر از واقعیت حوادث، احوال خاص و معینی را در نظر دارد و یا امری را برتر از حقیقت می‌پندارد. بلکه منظور عمده او آنست که در برابر آن نوشته‌ها غایت مطلوب خود را چنین عرضه دارد که آنچه در این شهر اتفاق افتاده بهمان شکل و هیئت در کتاب منعکس گردد و شخصیتهای مؤثر در امور، با طرز فکریکه در باب آنها داشته‌اند، بواقع معرفی شوند و تعصب یا تعلق خاطر، مؤلف را از مسیر حقایق بر کنار نسازد.
پیروی از این منطق بسیار سخت است و مشکلات زیادی برای آدمی فراهم میآورد بخصوص اگر چنین شخصی با افراد بی‌انصاف و مغرضی مواجه گردد. لیکن جای خوشوقتی است که نقدکنندگان محترم همه ارباب فضل و کمالند و با تبعیت از اصول منطقی مطالب منطقی را می‌پذیرند. بدین امید است که نوشته فیلسوف و ادیب محترم را مورد بررسی قرار میدهیم و میگوئیم:
از اجمال بخش ماقبل اسلام و گفتارهای مربوط به قبل از مشروطیت در جلد اول کتاب حق بایشان میدهیم و احساس شرمساری میکنیم.
ما در خود آن کتاب هم باین موضوع اشاره کرده‌ایم و در آخر کتاب با اعلام زردروئی از حاصل کشته خویش از دانشمندان پوزش خواسته‌ایم. کنون نیز عذر خود را تکرار مینمائیم و این عذر را مقبول درگاه آنان میدانیم.
ما برای تحصیل اطلاعات و تهیه مدارک در آنقسمت بسیار کوشش کردیم و حتی از فرهنگستان آذربایجان شوروی و شعبه تحقیقات تاریخی آن؛ بتصور آنکه دانشمندان آن خطه درباره اران، مغان و ارمنستان بررسی‌هائی بعمل آورده‌اند و بعلت قرب جوار این نواحی با اردبیل و روابط اقتصادی و تاریخی‌ایکه بین این شهر و آن نقاط موجود بوده است بمطالب و اسنادی درباره اردبیل نیز برخورده‌اند؛ مدارک و اطلاعاتی بدست آوریم درصدد استعلام برآمدیم ولی این راه را نیز بهرحال بروی خود بسته یافتیم.
اجمال در بخش جغرافیائی نیز مطلب قابل توجهی است که دانشمند محترم بدان اشاره کرده است ولی ما خود در این کار عمد داشتیم زیرا چون در جلد سوم کتاب درباره جغرافیای اقتصادی و منابع طبیعی بتفصیل سخن میگوئیم چنین پنداشتیم که اگر یکبار بعضی از آنها را، ولو باختصار، در گفتار اول و بار دیگر
ص: 351
در آن بخش عنوان کنیم شاید مطالب برای خوانندگان ایجاد ملال نماید.
در مورد اینکه «کوشش شده است با کوچک کردن ستار خان و بزرگ کردن بیش از حد آقا بابا خان قهرمان اردبیل بقهرمان غیر اردبیلی پیش گیرد» باید توجه دانشمند منقد را جلب کنیم که ما چنین قصدی نداشته‌ایم و کنون نیز در این راه نیستیم. در این قسمت از ایشان و دیگر صاحبنظران یاری میخواهیم که با توجه عمیق بگفته‌ها و نوشته های ما بداوری بنشینند و بیطرفانه قضاوت نمایند.
ما میگوئیم در پیشامدهای مشروطیت ایران، بر اثر اندیشه‌های ناپخته و رفتار نابخردانه محمد علیشاه، حوادث ناگواری رخ داد و با دستهای خون‌آلود دژخیمانی مثل لیاخوف و دیگران مجلس بتوپ بسته شد و با قتل و تهدید و زندان و تبعید پیشوایان آزادی، استبداد صغیر با شدت هرچه تمامتر بر میهن ما تسلط یافت. مرد دلاوری بنام ستار خان از تبریز بپا خاست و با یاران از جان گذشته با دیو خود کامگی جنگید و سرانجام مشروطیت از بین رفته را بایران بازگردانید. او از این حیث سردار ملی ایران است و بحق در تاریخ مشروطیت ایران سهم بزرگی دارد.
اردبیلیان هم مثل هر ایرانی دیگر این از خود گذشتگی را ارج می‌نهند و هرجا سخن از مشروطیت ایران میشنوند ناخودآگاه بیاد این سردار بزرگ میافتند. اما همین اردبیلیان حقشناس وقتی صحبت از چپاول و غارت تاریخی آن شهر بمیان میآید درست در عکس جهت در حق او قضاوت مینمایند و آنهمه غارت و کشتار و بدبختی و خرابی شهر خود را نتیجه غرور بیجا، بی‌تدبیری، عدم درک واقعیات و بالاخره فرار وی از آن شهر میدانند و این مطلبی نیست که یک مورخ بتواند یا بخواهد بر آن پرده‌پوشی کند و در ضمن بیان انگیزه‌های غارت آنها را کتمان نماید.
اما حاج بابا خان اردبیلی با اسناد و مدارکی که از او، در مبارزات آزادی و مشروطیت ایران و نیز علیه سربازان تزاری روس در تبریز و دیگر نقاط ایران، ارائه کرده‌ایم مرد دلاور و جانبازی بوده و فداکاریهای ثمربخشی برای ایران ما کرده است ولی چون از اردبیل بوده است خدماتش تحت الشعاع دیگران قرار گرفته و از فداکاران فراموش شده تاریخ آزادی ایران گشته است.
ص: 352
او در داستان غارت اردبیل مردانگی‌ها کرده و در مهاجرت آزادیخواهان دلاوریها نموده در مبارزه با سالداتهای روس در تبریز رشادتهای کم‌نظیر از خود بروز داده است. مگر این خدمات برای وطن ما نبوده است و مگر خون او با خون ستار خانها، باقر خانها، سپهدارها، بختیاریها و یپرمخان‌ها تفاوت رنگ داشته است که اینچنین فراموش گشته است و جز کسروی که در یکی دو سطر مجمل بدو اشاره کرده- و بعد اظهار پشیمانی نموده است که بعدا از دلاوریهای او آگاهی یافته و در نوشته‌های خود چهره دلاورانه او را چنانکه بوده است منعکس نکرده است- مطلبی درباره جانبازیهای او در کتابهای تاریخ ایران نیامده است؟! ..
اگر اردبیل جزو ایران است و اگر تاریخ اردبیل قسمتی از تاریخ این مملکت است چه ایرادی دارد که چنین قهرمان گمنامی را معرفی کنیم و فداکاریها و دلاوریهای او را یادآور شویم؟ اردبیل در گذرگاه تاریخ ؛ ج‌2 ؛ ص352
اطمینان داریم که اگر کسانی پیش از ما، و با اطلاعات وسیعتر از ما، برای اردبیل تاریخی مینوشتند، یا اردبیلیان در آن تاریخ، مثل نقاط دیگر، در تهران متنفذینی داشتند و این متنفذین روح درویشی و حجب و حیای نابجای اردبیلی‌گری را بکناری میگذاشتند، اکنون نام حاج بابا خان، عظیم‌زاده و دیگران در ردیف محمد ولیخانها، سردار اسعدها، ستار خانها و باقر خانها قرار داشت. حالا که چنین نشده است بگذارید در مجموعه‌ای که برای زادگاه آنمرد تنظیم شده است یاد او را زنده داریم و همشهریان فعلی و آینده او را، برمبنای اسناد و مدارک اشاره شده، بمرابت دلاوریها و مردانگی‌های او آگاه سازیم.
اگر در اصالت مشروطیت ایران حرفی نباشد بدون تردید در تقسیم غنائم آن هزاران مطلب است و حاج بابا خان و یارانش هم یکی از هزاران افراد پر تلاش و کم بهره‌ای هستند که صمیمانه در آن راه کوشیدند ولی مثل سربازان گمنام در صفحات تاریخ گمنام ماندند! ...
در نقد دانشمند چپ‌گرا نکته مهمی که جلب توجه میکند استنباط ایشان در جهات سیاسی مطالب است و اولین نمونه آن جمله‌ای است که در قسمت اول نقد ایشان بدین شکل بچشم میخورد: «گرایش سیاسی آشکار کتاب روحیه شدید صد روسی
ص: 353
هنگام حکومت محمد ولیخان سپهدار در اردبیل، با اعاظم و اکابر شهر در قلعه برداشته شده است.
ص: 354
آنست. این روحیه هم نسبت بروسهای تزاری و هم با قبول تناقض منطقی نسبت با بالشویکها و مجاهدین قفقازی هردو بروز میکند».
ما از این نوشته نخست یک نتیجه‌گیری میکنیم و آن اینست که خود دانشمند محترم با «قبول تناقض منطقی» روحیه ضد روسی آنرا برای روسهای تزاری و بالشویکها و مجاهدین قفقازی هرسه تسری داده و ما را از یک اتهام احتمالی «ایده اولوژیکی» مبرا ساخته است. این نوشته تصدیق مینماید که کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» از طرفداری یا مخالفت با «ایسم» های چپ و راست برکنار است و از دیدگاه مؤلف آن یک بیگانه، صرفنظر از اینکه دارای چه مسلک و مرام سیاسی و اجتماعی باشد، بیگانه تلقی گردیده است.
ما یقین داریم که منقد محترم در اصل مطلب هم حق را با نگارنده بداند زیرا این حق مشروع و فطری موجودات زنده عالم است که هر «غیری» را در محدوده زندگی طبیعی خود بیگانه بداند و رفتارهای زیان‌آور آنها را نکوهش نماید. دو زنبور عسل همنوع یکدیگرند و در دو کندوی کنار هم زندگی میکنند اگر گذر یکی از آنها بر کندوی دیگری بیفتد بلافاصله جسد دو نیم شده‌اش را دربانان کندو به بیرون حمل مینمایند.
گنجشگی از حیث رنگ و محیط زیست با دیگری فرق ندارد لیکن اگر سرزده وارد لانه همنوع دیگر خود شود جنجالی در آن لانه علیه آن بپا میگردد و پرهایش در هوا پراکنده میشود.
با اینحال آیا میتوان گفت که یک اردبیلی وقتی سالدات روسی را، صرفنظر از آنکه دارای چه مسلک و مرامی باشد، در شهر خود به بیند؛ یا سرباز ترک را، اعم از اینکه عسکر سابق عثمانی باشد یا سرباز ترکیه متحد کنونی، متجاوز بکشور و دیار خود مشاهده کند؛ یا سپاهی انگلیسی را، چه از امپراطوری ظالم گذشته باشد و چه هم‌پیمان مظلوم‌نمای کنونی، حاکم بر اجتماع خود دریابد؛ یا آن گروهبان آمریکائی را مسلط بر خانه و کاشانه خود به بیند حق ندارد عکس العملی، ولو بصورت تنفر، ابراز دارد؟! ...
ص: 355
منقد محترم و یا خوانندگان دانشمند دیگر ممکن است این گفتار را از ما نپذیرند ولی ما در بیان آن خود را صادق میدانیم که وقتی صحبت از روسیه شوروی بمیان میآید پیشرفتهای علمی و صنعتی و امکانات مالی و نظامی آن هیچیک بقدر مبارزه آنها با اشغالگران کشورشان در جنگ جهانی دوم حس احترام نسبت بدان ملت را در دل ما ایجاد نمی‌نماید. ملت روس در نظر ما از آنجهت سرفراز است که علیه بیگانگان متجاوز بمبارزه برخاست و آنهمه کشتار داد و مصائب را تحمل نمود بدین منظور که وقتی زن و بچه آنها پا از محیط خانه بیرون میگذارند جز سیمای مطلوب هموطنان خود قیافه دیگری را نه بینند. الجزایریها از آن حیث در جامعه امروزی بشر احترام دارند که سالیان دراز علیه اشغالگران بروبومشان، که حتی بتعبیر متمدنین امروز متمدن‌تر از آنها بودند، جنگیدند و یوغ بندگی آنها را بر گردن نگرفتند.
امروز مردم دنیا با همه ثروت و قدرت نظامی‌ایکه ممالک متحده امریکای شمالی دارد بر ملل درمانده هند و چین حرمت خاصی قائلند زیرا آنان هست و نیست خود را بر سر آن گذاشتند که کشورشان را کسانی غیر از خود آنها در اختیار نداشته باشند.
ما معتقدیم که فیلسوف و دانشمند مورد احترام ما، با توجه باین مطالب و با رعایت جانب عدل و نصفت بما حق خواهد داد که آنجمله از نوشته ایشانرا بدین شکل تصحیح کنیم که «گرایش سیاسی آشکار کتاب جنبه میهن‌دوستی شدید و روحیه ضد بیگانه‌ای آنست از هرملت و هرکشور و هرمسلک و مرام سیاسی و اجتماعی که باشد.».
این انصاف در جای دیگری از نوشته ایشان نیز مورد نیاز ماست و آن قصاصی است که مؤلف قبل از جنایت با قلم ایشان بدان محکوم گشته است و در نقد ایشان چنین آمده است «مؤلف بی‌تاب است که در این زمینه جلوه‌گری کند. باید گفت بابا تا همین جا بس است و دست‌بردار و ملاحظه ارباب بی‌مروت دنیا را بحد کافی کردی کمی هم در فکر باقیات صالحات باش» و «اگر آقای صفری باتکای آنکه از این پس خود شاهد عینی حوادث است جلد ضخیمی بر جلد اول بیفزاید ناچار باید منتظر یک اثر مضر ارتجاعی شد که در واقع از جهت افکار عمومی و در طی زمان بسود خود او نیست ...».
اینقبیل نوشته‌ها ممکن است در طرف هیجاناتی بوجود آورد و هرآینه نوشته-
ص: 356
های او را از میسر معقول منحرف سازد زیرا از آنها بوی تهمت و افترا و تهدید استشمام میشود در حالیکه نویسنده کتاب با یک صداقت و صمیمیت مطالب را عنوان نموده و در همه احوال، در آرزوی حق و حقیقت، از هرگونه حب و بعض و تعصبات بیجا دوری جسته است. چه میتوان کرد؟ این از مختصات عصر ماست که هرکسی طریق بیطرفی اتخاذ کند باید از چپ و راست تهدید شود و، علاوه بر محرومیت از نعمتهائیکه اربابهای بی‌مروت دنیا، بهرحال و بحد وفور و بی‌حساب بر غیر بیطرفها ارزانی میدارند، زجر بیند و دم فرو بندد و تبعیت از حقیقت را با قیات صالحات بداند.

نقدی از آقای دکتر معماری:

آقای دکتر یوسف معماری نیز مطالبی از کتاب را قابل اصلاح دانسته نوشته است:
«1- مطلب مندرج در آخر صفحه 178 بشرح (آواز ملا غلامعلی قدرت زیادی داشت و وقتی در اطاق و تالار در بسته‌ای میخواند گاهی شیشه پنجره‌ها می‌شکست یا ظروف در طاق و طاقچه تکان میخورد و بزمین میافتاد. در عین حال بقدری از ملاحت و زیبائی بهره‌مند بود که حتی مرغان خود را به پنجره میزدند یا در اطراف محلی که او آواز میخواند گرد میآمدند). درست است هنوز هم معمرین شهر در اینمورد گفتگو میدارند ولی شکی نیست که این حرفها مبالغه است و این مبالغه هم بخاطر نشان دادن هرچه بیشتر قدرت آواز ملا غلامعلی است.
گرچه از نظر علمی افتادن و شکستن اشیائی در شرایط فیزیکی بخصوص بوسیله امواج صوتی ورزنانس قابل توجیه است و لیکن ایجاد چنین شرایطی در اطاقهای معمولی و با صدا یا آواز انسان امکان‌پذیر بنظر نمیرسد و جمله اخیر (حتی مرغان خود را به پنجره میزدند) بنظر اینجانب قابل توجیه نمی‌باشد.
2- در صفحه 179 در مورد بدهانه توپ بسته شدن فرخ چنین آمده: (وقتی سر فرخ در هوا بالا میرفت هنوز سخنانی که در آخرین لحظه بزبان آورده بود از دهانش قطع نشده بود) این مطلب نیز مبالغه‌آمیز است چه سری که در نتیجه انفجار توپ بهوا پرتاب شده وضعیت آن در حین حرکت قابل رؤیت و تشخیص نخواهد
ص: 357
بود. قطع نشدن کلمات آخرین لحظه هم بعد از جدا شدن سر و بدن و اعضاء از همدیگر منطقی و قابل قبول نمیباشد.
3- در صفحه 366 درباره شیوع حصبه و تلفات سنگین آن نوشته شده (حصبه را امروز که کلمات خارجی در ایران کم‌وبیش متداول شده پاراتیفوئید میگویند نوع دیگری از این مرض که در قدیم محرقه میگفتند امروزه تیفوئید خوانده میشود حال آنکه «مطبقه» را که شدیدتر بود تیفوس میگویند) در تطبیق اسامی این بیماریها اشتباه شده است چه تیفوئید که امروز در زبان مردم عادی نیز وارده شده است همان بیماری حصبه و پاراتیفوئید نیز در زبان فارسی شبه حصبه نامیده شده است و محرقه همان ناخوشی است که امروزه واژه خارجی آن تیفوس استعمال میشود. کلمه مطبقه نیز بهمان بیماری تیفوئید گفته شده است بنظر میرسد که این اسم را از روش بیماری در شروع علائم بالینی و تب گرفته باشند و منظور آن باشد که در ابتدای بیماری تب طبقه‌طبقه بالا میرود و بعد از استقرار ناخوشی این نظم از بین میرود.
4- در مورد غارت اردبیل شاهدی میگفت یکی از نقاطی که از گزند غارت عشایر مصون ماند بن‌بستی است در کوچه پیر شمس الدین بنام کوچه خادمباشی که منزل مسکونی خادمباشی در آن تاریخ در داخل این بن‌بست بوده است. گویا چند روزی قبل از ورود عشایر بشهر دیواری در مدخل آن کشیده میشود تا وجود این بن‌بست در انظار غارتگران مستور و مخفی بماند ولی در همان روز اول عشایر از موضوع مطلع و بخراب کردن آن اقدام میکنند. ساکنین کوچه را وحشت و ترس فرا میگیرد.
زنان ترسان و لرزان در خانه خادمباشی جمع میشوند و مردها در پشت دیوار باستقبال عشایر منتظر میمانند تا دیوار خراب میشود. خوشبختانه سردسته آنعده با حاج حمد اللّه نامی از ساکنین بن‌بست آشنا در میآید و دعوت او را برای صرف غذا پذیرفته و از غارت آن کوچه صرفنظر میکند و کسی از زیردستان خود را برای محافظت خانه‌ها از گزند غارت در مدخل کوچه میگمارد و از همین روز ببعد این بن‌بست یکی از نقاط امن شهر شمرده میشود.
ص: 358
5- موضوع فرار حاج بابا خان از اردبیل بعد از زخمی کردن مأمور حکومت که در صفحه 408 درج شده است با چند نفر از معمرین خانواده محمدی مطرح شد باتفاق اظهار داشتند که حاج بابا خان بعد از فرار از اردبیل بباکو رفته و در آن‌جا با آزادیخواهان آن سامان آشنائی پیدا کرده و در بین آنها اسم و رسمی هم کسب نموده و بعد از برگشت از آن دیار بصف مشروطه خواهان و مجاهدین پیوسته است.
6- عبد الخالق نامی، که محمد باقر و اسلام مجاهد دائی‌های او هستند، و او خود قاصد و نامه‌رسان حاج بابا خان بود و فعلا ساکن محله یعقوبیه در اردبیل میباشد و در آن تاریخ مشهور به «ایری پالان» (آئروپلان) شده و وجه این تسمیه بعلت جلدی و چالاکی او در امر نامه‌رسانی بوده است در مورد توطئه قتل حاج- بابا خان در زنجان که خود نیز همراه آنها و شاهد ماجرا بوده چنین میگفت: جهانشاه افشار یک اطاق پر از سکه و ظروف طلا داشت. حاج بابا خان بعد از پیروزی بر خان افشار دستور داد طلاهای او را در خورجین‌ها پرکرده بهمراه بیاوریم. در آن تاریخ این خبر با مبالغه زیاد بگوش همه رسید توطئه‌هائی بر ضد حاج بابا خان برای تصرف طلاها چیده شد و در قدم اول حاکم زنجان توطئه را باجرا گذاشت و در محاصره و جنگ و گریزی موفق شد تمام طلاها را باستثنای خورجینی که همراه خود حاج بابا خان بود بچنگ آورد. حاج بابان از بیم توطئه‌های دیگر و مزاحمت حکام سایر شهرها از بیراهه و از طریق خلخال خود را باردبیل رسانید و بعد از مراجعت از زنجان لباس اونیفورمی برای خود و یارانش تهیه نمود و درجاتی نیز برای آنان قائل شد و خانه وسیعی را در محله پیر شمس الدین، که اکنون نیز تقریبا بهمان شکل باقی است برای خود و یارانش اجاره نمود. و از فیلارتیوف کلنل روسی نیز در این خانه پذیرائی کرده است و نیز از همین خانه بنا بدعوت حکومت وقت باسم قوام الایاله بعد از ظهر یکروز با درشگه بهمراه دو نفر از یارانش که یکی از آنها آبی نام داشته بقلعه رفته است.
ص: 359
ایری پالان میگوید در آن شب که حاج بابا خان در قلعه زندانی شده بود من مأمور کسب خبر از قلعه بودم و آنشب در محلی نزدیک قلعه که «یل دگرمانی» (آسیاب بادی) نامیده میشد مخفی شدم (محل فعلی بلوار ساحلی و کتابخانه کودک) . شب از نصف گذشته بود در حدود بیست نفر سواره از قلعه بیرون آمدند و بسمت قریه داشکسن رهسپار شدند و من آنها را تعقیب کردم. نزدیکیهای قریه من بآنها نزدیک شدم و از فاصله نسبتا نزدیک حاج بابا خان را شناختم که دستهای او را از پشت بسته و بر روی اسبی نشانده‌اند چون دقت کردم دیدم پاهای او نیز در زیر شکم اسب بسته شده است.
دو نفر از سواران مرا دیدند و گرفتند. یکی از آنها که برات نام داشت و اهل ابراهیم‌آباد بود و قبلا در صف مجاهدین میجنگید ولی در جریان توقیف مجاهدین بوسیله ستار خان از اردبیل فرار کرده و بفولادلوها پیوسته بود مرا شناخته و آزاد کرد ولی تهدید کرد که اگر مجددا در آن حوالی دیده شوم هدف تیر قرار خواهم گرفت.
شب را در آنجا ماندم و وقتی هوا روشن شد مسیر آنها را طی کردم و در پیله سحران جای پای توقف اسبهای آنها را مشاهده کرده دانستم که در آنجا توقفی کرده‌اند.
بجستجو پرداختم و دیدم دیواری را بر روی یک چاه گندم (بوغداقویوسی) خراب کرده‌اند مشکوک شدم و شروع بکنارزدن خشت و گل نمودم که یکدفعه جسد حاج بابا خان را در داخل چاه گندم یافتم. ساعتی از خود بیخود شدم و سپس جیبهایش را گشتم و کیفی که در جیب او بود برداشتم و روی جسد را پوشانیده و بشهر برگشتم و یکراست بمنزل حاج بابا خان رفتم و کیف را به زهرا خانم عیال او داده گفتم حاج بابا خان کیفش را برای شما فرستاد که بدانی او سالم است و عنقریبا خلاصی یافته برخواهد گشت.
سه ماه گذشت و پرده از روی قتل حاج بابا خان برداشته شد و قاتل او چولاق ضرغام اینانلو معرفی گردید و در این تاریخ یکی از دوستان حاج بابا خان بنام جولان
ص: 360
حصارلو جنازه او را بقبرستان نوشار سه فرسخی اردبیل از محال اینانلو منتقل و دفن کرد.
7- در مورد جسد رحمت اللّه پلیس میگویند یکروز بعد از انداختن جسد او در زیر پل داشکسن کسی پیش میرزا علی اکبر رفته میگوید شب در خواب دیده که رحمت اللّه بخشوده شده است و چون آن شخص مورد اعتماد آقا بوده دستور میدهد تا جنازه او را در قبرستان داشکسن دفن کنند.
8- شخص مطلعی درباره امین العلماء عقیده داشت که اگرچه محتمل است خود امین العلماء تابع مسلک بابیگری نبوده ولی بازماندگان او بعد از واقعه قتل او بدان مسلک گرویده و اکنون نیز بدان مسلک شناخته میشوند.
9- درباره مطلب مندرج در صفحه 459 (ما امکان تحقیق نیافتیم که حضرت اشرف وزیر جنگ در کجا و چه تاریخ میهمان حاج بابا خان بوده است ولی بنا بگفته سالخوردگان این واقعه در اردبیل صورت گرفته و در موقع مأموریت قوای دولت بفرماندهی یپرمخان و سردار بهادر برای سرکوبی عشایر و چپاولگران این شهر بوده است). آمدن سردار سپه با سپاه یپرمخان باردبیل در کتاب تاریخ احزاب سیاسی نیز آمده که مؤید گفتار سالخوردگان است و میگویند خود حاج بابا خان نیز در جوار سپاهیان یپرمخان در این کارزار شرکت داشته و در گیرودار این جنگ با سردار سپه آشنا شده و بعد از شکست خوردن عشایر از سپاهیان دولتی حاج بابا خان چند روزی میزبان او بوده است.».
قسمت اعظم نوشته‌های آقای دکتر معماری در جهت تکمیل مطالب کتاب است و قابل توجه و مورد استفاده میباشد. یکی دو موضوع از آنها متوجه عدم سازگاری وقایع با قوانین علمی و پزشگی است و چون نگارنده تحصیلاتی در آنرشته ندارد صاحب صلاحیت برای اظهار نظر در مورد آنها نمیباشد. با اینحال یادآور میشود که اگر ماهیت امری با قوانین علمی قابل توجیه نباشد برای یکنفر مورخ، که شهادت و گواهی بیغرض از جمله مدارک و مآخذ جهت نقل مطالب است، عذری برای خود-
ص: 361
داری وی از ذکر اتفاقات بحساب نمیآید.
واقعیت آنست که سالخوردگان موثق و معتمد، نه تنها امروز، حتی در ثلث قرن پیش که نزدیکتر بزمان مرحوم ملا غلامعلی بود و آنان غالبا از دوستان و آشنایان وی بشمار میآمدند، از قدرت آواز او سخنها میگفتند و از تکان خوردن و حرکت ظروف در طاق و طاقچه‌های طنابی‌ها و طالارهائی که او آواز میخواند، بقاطعیت شهادت میدادند.
همچنین کسان زیادی که در مراسم بدهانه توپ گذاشته شدن فرخ حاضر بوده‌اند ادای کلماتی از سر بریده او را در فضا، پس از شلیک توپ، بدون هیچگونه تبانی نقل میکردند و این کار گویا اختصاص به فرخ در اردبیل نداشته و در جاهای دیگر نیز نظایری پیدا کرده است.
«هاری آلن» سر میر غضب معاصر انگلستان، که اخیرا خاطرات خود را جمع آوری کرده است مینویسد که عده‌ای از محکومین باعدام با «گیوتین»، قبل از اجرای حکم دچار تشنج شدید میگردند و این حال تا موقعیکه آنها را بقبرستان حمل و دفن کنند باقی میماند.
هاری آلن در دنبال این گفته‌های خود از قول کشیشی اضافه میکند که «روزی پس از جدا شدن سر مقتول مطلبی بر زبان می‌آورد»